فرزندان، تحقق رویاهای پدر و مادرند. والدین، دوست دارند، آنچه را نداشتند یا در آرزویش بودند، برای کودکشان فراهم کنند. زندگی مرفه تر و آزادتر و شادتری از آنچه خود سپری کردند، برایش بسازند. مشکل اینه که بچه ها ویترین مامانشون میشن. فرزند، آبروی والدینه.  از اینجاست که کودک، سرنوشت بهتری از پدر و مادرش پیدا نمی کنه. کودک اجازه پیدا نمی کنه که آنچه هست، باشه. مجبوره آنچه سلیقه والدینه و عرفه، بشه. وقتی پای آبروی بزرگترا پیش میاد، آغوش مادر برای کودک تبدیل به زندان میشه. کودک بسیاری از کارها را باید بکنه و خیلی کارها رو نکنه. به کودکمون فرصت کودکی نمی دیم. از ابتدا باید نقش بزرگترها رو بازی کنه. اینجاس که والدینی که قرار بود، همه نداشته های خودشونو تقدیم کودکشون کنند، نقش زندانبانشو بازی می کنن. تمام تلاششونو می کنن کودک دو ساله یا پنج ساله یا نه سالشون، خوب رفتار کنه. با محدودیتها و امر و نهی، قدرت خلاقیت و ابتکار کودکو می کشند، و این بذرو می پاشن که بچه، بیست سال دیگه همین نقشو برای نسل آینده بازی کنه.

مادران مهربون، رویایشان تربیت کودکه. کودکی می خوان که توی کارهای خونه کمکشون کنه، حرف زشت نزنه، مودب باشه، به مهمونا سلام کنه، با دقت با اسباب بازیاش و لباساش برخورد کنه، اونا رو کثیف و خراب نکنه، زودتر از بقیه بچه ها راه بره، زودتر از بقیه بچه ها حرف بزنه، زودتر از بقیه بچه ها جیششو کنترل کنه، کاملا تحت کنترل مادرش باشه، توصیه های مامانشو واسه اینکه از جایی نیافته و یا صدمه نبینه، رعایت کنه، اتفاقای توی خونه رو برای مهمونای دور و نزدیک، تعریف نکنه، غذاهایی که مامانش میده رو بخوره، از روی زمین چیزی برنداره، خونه رو کثیف نکنه، هر جا میخواد بره یا هر کاری میخواد بکنه، از مامانش اجازه بگیره، با غریبه ها حرف نزنه، از غریبه ها چیزی نگیره، وقتی مامانش مشغوله یا خوابه، سرو صدا نکنه، وقتی مهمون میاد، شلوغ نکنه، مهربون باشه، به بچه های کوچکتر حسودی نکنه، اسباب بازیاشو به بچه های مهمونا بده، از بچه های دیگه چیزی رو بزور نگیره، وقتی والدین میخوان یک برنامه تلویزیونی ببینند، هوس برنامه کودک نکنه.

 وای که چقدر کودک بودن سخته. همه این نقشهارو یک مادر باتجربه هم نمیتونه انجام بده. چطور ما انتظار داریم با قهر و آشتی و اخم و بی محلی و یا ترغیب با خوراکی، بچه رو تحت فشار ظالمانه قرار دهیم تا از الگوی ذهنی ما تبعیت کنه و همه ی این خواسته ها رو اجرا کنه؟. الگویی که فکر می کنیم درسته و برای رسیدن به آن، بزور متوسل می شویم،  این شیوه درست نیست.

امان از دست این تربیت. همیشه آنهایی که ما بیشترین وابستگی را بهشون داشتیم، صدمات بزرگتری بهمون زدند و کی نزدیکتر از مادر و پدر. چه بدبختند کودکانی که پدر و مادرشان در نحوه تربیتشان هم عقیده اند. این کودکان انگار به حبس ابد محکومند. هیچ راه فراری ندارند. دو آدم بزرگی که هم صاحبشند و هم خود را موظف میدانند که با زور یا زبون خوش، بچه را به آن سمتی ببرند که مصلحت می دانند. مگر این مصلحت از کجا آمده؟ از رفتار غلطی که نسل قبلی با ما کرده و اکنون فکر می کنیم درستترین روشه. باز کودکانی که پدر و مادرشان  در نحوه تربیت، اختلاف عقیده دارند، کمی آزادترند. با هوش خود، امکان اینرا دارند که در هر مشکلی، به یکی از آندو پناه ببرند و کمی از اجبارها را رفع کنند. این کودکان خوشبختترند، همانند زندانیی که دو زندانبانش با هم درگیرند.

کودک بد و خوب نداریم، هر کودکی ارزشهای خود را دارد. اگر معیارهای خود را دخیل نکنیم، هر کودک گنجینه ای از ارزشهاست که باید آینده تمدن بشری را بسازد. ایراد در اینست که الگوهای ما خیلی محدوده. خیلی زود مادران احساس می کنند که کودک به خطوط قرمز الگوی کوچکشان نزدیک شده. آنگاه مهربانترین مادر، نقش دیوی را بازی می کند که کودک را به وحشت می اندازد. مادران با همه لطافتشان، کودک را می شکنند. آنقدر فشار می آورند تا کودک تسلیم محض شود. آنگاه لبخندی حاکی از موفقیت، بر لب زیبای مادر جاری می شود. این موفقیت نیست، اینها اولین شکست شخصیت کودک است، اولین تسلیم، اولین سقوط. مادری که کودکش را می شکند، نباید انتظار داشته باشد، انسان بزرگی بار بیاورد. کودک، شخصیتی شود که زندگی خود و جمعی را پیش ببرد. این مادربا این روش، یک برده پرورش می ده. امروزکودک، غذایی که مادر بنظرش لازمه را بزور میخوره، یا حجمی از غذا که مادر علاقه مند است، یا جیشش را بخواست مادر کنترل می کنه، یا اسباب بازیهایش را بخواست مادر جمع و جو می کنه، یا بازی دلخواه مادر را انجام می ده. فردا این کودک در مقابل هم سنهای خود تسلیم است و در آینده تسلیم همسر و رییسش و میشه برده ای در جامعه. اینکه چگونه بشود به یک مادر که مهربانترین است، فهماند که کنترل کودک در هر جهت خوب یا بد، صدمه جدی است، کار دشواریست. تفهیم غلط بودن هر نوع تربیت برای بچه، بنظر نشدنیست. اگر  قرار است  انسانهای بزرگی را بعنوان نسل آینده پرورش دهیم، لازم است دقت بیشتری کنیم و آزاداندیش باشیم. والدینی که با انواع حیل، کودکانشان را مانند موم در دست دارند، زندگی بسیار راحتتری دارند، و مورد غبطه دیگران هم قرار می گیرند. ولی انسان ارزشمندی پرورش نمیدهند. شاید دقت کرده  باشید که والدین قوی، فرزندان بمراتب ضعیفتری بار می آورند. فرزندان والدین مظلوم تر یا ضعیفتر، توانا تر و فعالتر از کار در می آیند و در زندگی آتی، موفقترند. والدین قوی، فرصت جسارت و تجربه را به کودکان خود نمی دهند، چون مشکلات را خود، براحتی حل می کنند. پدر و مادری که خود از پس خرید و انجام کارها و رفت و آمد بر نمی آیند، فرزندشان فرصت زیادی برای تجربه اینکارها می یابد و بمراتب، شایسته تر از والدینش می شود. بیاییم هر چقدر توانا هستیم، هر چه مقتدریم، کودکانمان را در رفتار و گفتارشان آزاد بگذاریم، تا آنها از ما، بمراتب توانمندتر شوند. فشارهایی که کودکان از لحظه تولد تا سنین بلوغ تحت عنوان تربیت، تحمل می کنند، نتیجه ای بجز شکستن شخصیت، خرد شدن اراده و از بین رفتن اعتماد بنفسشان ندارد. کودکی از روی بازیگوشی، قسمتی از غذایش را می ریزد. مادر عصبانی شده و به نحوی تنبیهش می کند. بچه از روی لجبازی، دوباره قسمتی از غذایش را می ریزد. مادر مجددا تنبیش می کند. گاهی این موضوع یکی دو بار دیگر، تکرار می شود. پس از آخرین تنبیه و گریه کودک، مادر، شادمان است که فرزند دلبندش را بدرستی تربیت کرده تا به زعم او کار زشت نکند. ولی در اینجا بچه تربیت نشده، شکسته، در مقابل زور زیاد مادر تسلیم شده، کودک خرد شده و این اصلا برای آن مادر مهربان، پیروزی نیست. این مادر اگر استخوان دست کودکش را می شکست، چندی بعد استخوان جوش می خورد و درد کودک پایان می یافت. ولی اثر این خرد کردن کودک، تا آخر عمرش باقی می ماند. اگر تبدیل فرشته به دیو را در مورد مادران بکار می بریم. دقیقا مربوط به همینجاست، که مادران تحت عنوان تربیت و از روی مهربانی، گاهی بزرگترین صدمه را به روان کودک وارد می کنند. متاسفانه هیچ احساس بدی هم ندارند و آنرا وظیفه مادری، می دانند. این همانند دریده شدن بره ای در چنگال گرگ است که از روی غریزه و نیاز به غذا، بره را کشته، نه از روی بدجنسی. والدین مدام نقش دیو و فرشته را در زندگی کودک بازی می کنند. مادران با هوش خود، کودکان را تحت کنترل می گیرند، تا هم راحت تر زندگی را پبش ببرند، هم با این کنترل مطمئن شوند کودک به خودش صدمه جسمی نمیزند، و با این کنترل بر کودک، در مقابل دیگران احساس غرور کنند. این کنترل، تبدیل کردن کودک از خود واقعیش، به برده ای بی مقاومت است. ابتدا در مقابل مادرش، بعد در مقابل جامعه. آنگاه مادران از اینکه کودکشان آن قوت لازم در مقابل دیگران را ندارد، دلخور می شوند. ولی آنرا ناشی از رفتار خودشان نمیدانند و دنبال ارث و ژن و عوامل دیگر می گردند.

کودک حق داره از یه طعمهایی خوشش نیاد، بعضی از غذاهارو دوست نداشته باشه، یه بازیهایی رو نکنه، رفتارهای شخصیشو مطابق سلیقه ش انجام بده. حق داره خیلی رفتارهایی که ما خوب می دونیمو انجام نده و کارهایی بکنه که مورد علاقمون نیست.

نسل قبل با اتکا به این حرف منسوب به پیامبر، که چپ دستی مکروهه، دست چپ کودکشان را با پارچه می بستند تا مجبور بشه با دست راست کار کنه، در حالی که می دانیم در این کودکان، نیمکره های مغز متفاوتند، چنین اجباری، جنایت محسوب میشه. یک پدر و مادر تا کجا حق دارند کودک معصومشان را تحت فشار بگذارند؟

البته از حق نگذریم که والدین جوان کنونی صدها مرتبه از یکی دو نسل قبلی، بهتر می اندیشند و خیلی از حساسیتهای قبلی در مورد کودکان را خشونت محسوب می نمایند. حاضر نیستند بسیاری از محدودیتها را بر کودکشان روا دارند. ولی همانگونه که مدل تربیتی یکی دو نسل قبل، اکنون قابل قبول نیست، بپذیریم که بسیاری از رفتارهای تربیتی کنونی نیز، ده سال دیگه، ناپسند جلوه می کنه.

بگذاریم کودکمون، آزاد آزاد باشه. بیاییم به کودکمون خط ندیم. بگذاریم از روی رفتار ذاتی کودک، درک کنیم که علایق و استعدادش چیه. کودکو توی رقابت با کودکان دیگه نندازیم. خودمون هم از اینکه کودکمون همه رفتارهای بقیه کودکانو نداره، حرص نخوریم. بپذیریم این کودک، موجودیه منحصر بفرد، مانند دو اثر انگشتی که یکجور نیست. بجای هدایت کودک به رفتارهای کلیشه ای، از رفتارهای منحصر بفردش، لذت ببریم و اون استعدادها را پرورش دهیم. بپذیریم که در مورد کودک هیچ بد و خوبی، وجود نداره. هر جور که رفتار می کنه، هرچی که میخواد و هر جور که هست، قبولش کنیم. اگه آرومه، اگه شلوغه، اگه پرخاشگره، اگه توی خودشه، اگه با اسباب بازیش بازی میکنه و یا اگه دوست داره اونارو خراب کنه، اگه اون غذایی که بهش میدیم میخوره یا اگه نمیخوره، اگه وقت خواب دوس داره بازم بازی و فعالیت کنه، اگه دلش نمیخواد جیششو کنترل کنه و یا توی دستشویی، جیش کنه، این همون رفتار منحصر بفردشه. کودک قرار نیست اسباب بازی ما باشه و یا توقعات ما رو برآورده کنه. تمایلات منحصربفردش، ممکنه با ذائقه ما هماهنگ نباشه. هیچ گونه بازدارندگی و یا تنبیه را به کودک روا نداریم، حتی در حد یک اخم. کمی کارمون سختتر میشه ولی ارزششو داره. همانگونه که شکل بچه و یا رنگ مویش را تغییر نمی دهیم، در رفتار و علایقش هم دستکاری نکنیم.

محمد تقی سعدی نام

دی 1399

www.sadinam.com

hamid444444@gmail.com

در باره ی نویسنده

مدیر

پست قبل

پست بعد

1 Comment

    خوب بود

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *