اجتماعی

دکترها

دکترها

دکترها

ارثهای واقعی که ما میبریم بیماریهای خانواده است نه زمین و ثروت، حالا اگه خوشبخت باشی خانواده مال و منالی هم داشته باشه یک قسمتش به شما شاید برسه شاید هم نه، ولی بیماریهای وراثتی را از همین الان بعنوان دارایی خود میتوانید حساب کنید. چند وقت پیش پدرم دچار بیماریی شد و منهم تصمیم گرفتم خودم را چک کنم ، مشکلی نداشته باشم. به یک درمانگاه خلوت رفتم و سراغ تخصص مورد نظر را گرفتم ، گفتند یکشنبه ها ساعت 11 تا 1، چهارشنبه ها ساعت 3 تا 5. چند روز گذشت و اتفاقا یکشنبه به وقتم میخورد . رفتم درمانگاه نوبت گرفتم و بعد از یک ساعت موفق به زیارت دکتر شدم. دکتر جوانی بود، با خوشرویی موضوع را شنید و آزمایشی برایم نوشت و  درضمن به دکتر گفتم جوشی روی پوستم زده ، نگاه کرد و گفت چیز مهمی نیست ، بهتره برش داری ولی باید بیای مطبم ، قیمتشم 200 هزار تومنه ! آرامشش جذبم کرد و دو سه روز بعد رفتم مطب و پول ناقابل را تقدیم کردم و ایشون با لیزر جوشو ظرف 5 دقیقه برداشتند. خوشحال از اینکه علم پیشرفت کرده و اینقدر راحت مشکلات انسانی رفع میشه برگشتم. چند روزی گرفتار بودم و بعد از دو سه هفته اقدام به آزمایش کردم و بعد از گرفتن جواب آزمایش تصمیم گرفتم مجددا خدمت دکتر برسم، از شما چه پنهان که کنار جوش قبلی یک جوش درآورده بودم سه برابر، همان یکشنبه به وقتم میخورد رفتم درمانگاه که گفتند برنامه دکتر عوض شده ، منبعد دکتر دوشنبه ها 2 تا 4 عصر و پنج شنبه ها 6 تا 8 صبح میشینه! برای اینکه مجبور نباشم همزمان با کله پزها از خونه بیرون برم ، دوشنبه را انتخاب کردم و رفتم و نوبت گرفتم و بعد از یکساعت مثل شیر باغ وحش که تو قفسش راه میره ، طول و عرض اتاق انتظارو طی کردم تا نوبتم شد، خدمت رسیدم و دکتر آزمایشو دید و اخمهایش توی هم رفت و گفت فردا باید عمل کنی ، تازه فردا دیره ، اگه امروز وقت داشتم بهتر بود و توضیح دادند که 70 درصد عملهای شهر را ایشون انجام میدهند و کلیه همشغلهای ایشون(دکترها) فقط زیر دست ایشون عمل میکنند و من شانس آوردم که به تور ایشون خوردم که اتفاقا بهترینند! حرفهای دکتر خیلی بدل مینشست و کاملا اطمینان منو جلب میکرد ولی اون جوشی که اصلا مهم نبود و حالا سه برابرشو داشتم ، نگرانم میکرد. با اینکه پس از اینهمه توضیح موفقیتهای دکتر ، بی ادبی بود که صحبتی حمل بر بی اعتمادی به این حرفهای زیبا بشه، دل به دریا زدم و گفتم راستی اون جوشه خوب شده ولی یکی سه برابرش دراومده! اخماش رفت تو هم و جوش را نگاه کرد و با خنده گفت طبیعیه! منکه تقریبا داشتم شاخ درمیاوردم علت را پرسیدم فرمودند دفعه اول برداشتن با لیزر 70 درصد احتمال ایجاد یک جوش جدید هست و دفعه بعد فقط میشه 35 درصد و پیشنهاد کردند یکبار دیگه مطب خدمت برسم ، البته قاعدتا با پرداخت دویست هزار تومان. در هر حال من خیلی شرمنده شدم که چرا اطلاعات پزشکیم کم بوده که نمدونستم جوشهای دویست هزار تومانی چند بار باید دربیان تا هم حال مریض خوب بشه هم حال دکترش! همین موضوع جوش، منو نگران کرد و ترسیدم عمل پیشنهادی دکتر را انجام بدم و بعدا باز بفهمم که تبصره ای داشته و نیاز به تکرار است و با کم رویی به دکتر گفتم ، من از عمل میترسم و باید فکر کنم. دکتر خوشروی ما ناگهان عصبانی شد و با برافروختگی گفت الان من باید با چوب بزنمت و از اتاق بندازمت بیرون که بحرفم گوش نمیکنی! تو اگر اطلاعات من را داشتی التماس میکردی همین امروز عمل کنی و کلی حرفهای دیگر. با کلی عذرخواهی از مطب بیرون آمدم و تصمیم گرفتم برای اطمینان به دکتر دیگری مراجعه کنم.فکر کردم بهتره دکتر شناخته شده ای را پیدا کنم که حرفاش قابل اطمینان باشه لذا از فامیل و در و همسایه کمک گرفتم تا بالاخره یک دکتر که چند نفر تاییدش کرده بودند، نظرم را جلب کرد. شماره ای از مطبش گرفتم ولی هر وقت زنگ میزدم کسی جواب نمیداد ، دوباره اطلاعات بیشتری کسب کردم و فهمیدم ایشان ساعت 12 تا 4 در مطبشون در مرکز شهر میشینند. یه روز با تاکسی به محل مزبور رفته و از یک ساختمان خیلی قدیمی بالا رفتم ، از اون ساختمانهایی که نرده راه پله تیغه آجری بود ، مال دهه 50، طبقه سوم با درب بسته مواجه شدم و جمعیتی که روی پله ها نشسته بودند، همه قشر آدم بودند، بلوچ، ترکمن، عرب، روستایی، شهری، زن و مرد، چهل نفری میشدند، یکیشون هم کاغذی داشت که اسم مینوشت و معلوم شد بعضی ها از 7 صبح روی این پله هایند! اسمم را نوشتم و قدمی زدم تا حدود یک ربع به یک ظهر ، منشی دکتر تشریف آورد و درب را باز کرد با دلخوری لیست تهیه شده را گرفت و گفت من به خیلیها نوبت از قبل دادم و این لیست را قبول ندارم. اوضاع بدتر از آن بود که امید داشته باشم نوبت من بشود لذا به منشی مراجعه کردم و گفتم نوبت میخوام ، منشی گفت حالاها نوبت نداریم، گفتم اشکال نداره عجله ندارم ، و ایشون یک نوبت برای 27 روز دیگه داد و البته تاکید کرد که ساعت 12 پشت درب مطب باشم درضمن اسمم را جایی ننوشت و اطمینان داد که قیافه ات خاطرم هست! در همین حال هم تلفن مطب مرتب زنگ میخورد و منشی توجهی به آن نمیکرد، گفتم آقای منشی جواب تلفن را نمیدهید؟ گفت ما جواب مراجعین حضوری را نمیتوانیم بدهیم، کمی به او حق دادم و از انتظاری که موقع زنگ زدن به مطب برای شنیدن پاسخ داشتم، شرمنده شدم. 

برگشتم و 27 روز بعد ساعت 13 و سی دقیقه مراجعه کردم بر این اساس که احتمالا دکتر زودتر از 13 نمیاد، آش همان آش بود و کاسه همان کاسه. منشی با دیدن من غر زد که خیلی دیر اومدی و قول نمیدم که نوبتت بشه. دیگه نمدونستم باید چکار کنم هم وقت قبلی گرفته بودم و حالا چون پشت درب بسته کمتر منتظر شدم ، بنظر گناهکار می آمدم. یکی از مریضها به من نزدیک شد و گفت این منشی پولی است و یک ده بیست تومنی بهش بده، منم با دلخوری 20 هزار تومان لای دفترچه گذاشتم و دادم، بازهم تاکید کرد که قول نمیده نوبتم بشه. سرانگشتی حساب کردم که اگه نصف مراجعین یعنی 25 نفر اخلاق منشی را بدونند و نفری 20 هزار تومن بدهند ، آقای منشی ماهی 13 میلیون درآمد داره، خداییش بهش حسودیم شد و تصمیم گرفتم اگه روزی گیر کردم بیام منشی یک دکتر بشم.اتاق انتظار جای نشستن برای همه را نداشت و تعدادی ایستاده بودند و چند خانواده عرب و بلوچ هم که معلوم بود مسافرند، با زن و بچه ها روی زمین ولو شده بودند و نشسته بودند.دکتر در اتاق خودش بود و منشی 10 نفر 10 نفر ، مریضها را توی مطب میفرستاد. سری دوم هم منو نفرستاد و منکه هم 27 روز قبل نوبت گرفته بودم و هم 20 هزارتومن زیر میزی داده بودم، عصبی شدم و به منشی اعتراض کردم باز در جواب گفت که دیر اومدی ولی بالاخره با 10 نفر سوم منو فرستاد تو مطب. دکتر اینجوری ندیده بودم، اتاقش پر از مریض بود و اون وسط ایستاده بود و مریضها مجبور بودند مشکلشونو جلو بقیه با صدای بلند بگویند، دکتر خیلی مسن بود، میگفت بچه هاش آمریکا هستند و اونجا طبابت میکنند و روزی ده هزار دلار درآمدشونه، یادمه که یک دادگاه در آمریکا برای گروگانهای آمریکایی در ایران هم روزی ده هزار دلار غرامت از جریمه هایی که از شرکتهای اروپایی بابت تجارت با ایران گرفته بودند، پرداخت کرده بود،بقیمت امروز خیلی خوبه ، روزی 60 70 میلیون تومن میشه و ماهی حداقل یک میلیارد و سیصد میلیون تومان، خدا بده برکت ماهی یک مازراتی تو ایران میشه اونجا که حتما ارزونتره! میگفت به منم میگن برم آمریکا ولی من دلم میخواد تو ایران خدمت کنم برای همین از هر مریض 5 هزار تومان بیشتر نمیگیرم، احتمالا نمیدونست که مابه التفاوتشو منشیش میگیره! بیشتر حرف میزد تا معاینه بیماران، انگار یه جور برنامه تبلیغاتی بود، بعضی از زنها و مردها خجالت میکشیدند بیماریشونو جلو بقیه به دکتر بگویند، ولی دکتر خیلی خودمانی بود و اگه خانمه آروم مشکلشو گفته بود با صدای بلند دوباره تکرار میکرد ، البته یک پارچه ای هم گوشه اتاق کشیده بودند که کسانی که باید معاینه میشدند میرفتن پشت اون پارچه و روی تخت، نوبتی در کار نبود، دکتر اول بچه ها را راه میانداخت ، بعد زنها، اگر روحانی یا پیرمردی با ریش بلند در جمع بود الویت داشت یا حتی کسی که کلاه سبز سرش بود یا شال سبز داشت، بالاخره بعد از اینکه من در جریان بیماری تک تک حاضران قرار گرفتم، نوبتم شد. خوشحال بودم که صبر به پایان رسیده و مشکلمو با دکتر درمیان میگذارم، همینکه پاکت آزمایش را در دستم دید گفت من این آزمایشگاه را نمیشناسم برو یک آزمایش جدید بگیر، نشانیشم منشیم بهت میده، به دکتر نمیخورد که با این آزمایشگاه گاوبندی داشته باشه ولی اصرار داشت فقط همینجا، خستگی تو تنم موند، 27 روز انتظار و ساعتها ایستادن و رفت و آمد تا مرکز شهر با تاکسی  و مترو بدون هیچ نتیجه ای هدر شد،

 همان روز به آزمایشگاه مورد نظر مراجعه کرده و آزمایش دادم و دو روز بعد نتیجه را گرفتم، دوباره با مترو و تاکسی خودم را به مطب رساندم و باز با اخم منشی روبرو شدم، میگفت باید از قبل نوبت میگرفتی و توضیح من که دکتر گفته برو آزمایش را تجدید کن و فورا بیا ، اعتباری نداشت ، خلاصه از منشی انکار و از من اصرار که امروز باید دکتر را ببینم، باز هم همان صحرای محشر و اتاق انتظاری نه چندان بزرگ و پر از قومییتهای مختلف کشور و خیلیها با عهد و عیال. حدود ساعت 3 عصر بود که نمدونم چطور شد دکتر درب مطبش را باز کرد و من را دید و نمدونم با کی عوضی گرفته بود که گفت چرا اینجایی؟ بیا توی مطب و دهان منشی بسته شد و من رفتم وسط بیماران در حال مداوا! بالاخره همه بچه ها و ریش بلندها و سیدها و زنها تمام شدند و نوبت من شد، تا نتیجه آزمایشم را که با آزمایش قبلی فرق چندانی نداشت را دید، گفت برو پیش دوستم دکتر فرید فلان بیمارستان و این آزمایش را بده و عنوان آزمایش را پشت برگه آزمایش قبلیم نوشت، بازهم نوبت حرف زدن من نشد، فقط گفتم دکتر لازم نیست توی نسخه به دکتر مربوطه بنویسی که گفت نه! سلام منو به فرید برسون و همین برگه رو نشونش بده، بدو! چنان میگفت بدو که انگار دیر شده و من میرم و ده دقیقه بعد برمیگردم. بدو دکتر کار خودش را کرد و فردای آنروز من توی بیمارستان مربوطه بودم و پرسان پرسان سراغ دکتر فرید را میگرفتم. عاقبت ایشان در بخش رادیولوژی پیدا شدند، دکتری جوان و خوش سیما با چند تا همکار دختر خوشگلتر از خودش، نوشته دکتر را دید و با خوشرویی گفت این آزمایش سه میلیون تومان هزینه دارد و سه روز باید دارو مصرف کنید و برای انجام آزمایش یا باید بیهوش شوید و یا اگر تحمل بالاتری دارید از بیحسی موضعی استفاده کنیم، خوشرویی دکتر و خوشگلی پرستاراش مانع از آن بود که من مخالفتی بکنم ، فقط ایشون گفت برگرد پیش دکتر و بگو توی نسخه مورد آزمایش را رسما درخواست کند، در حالی که منم حق را به دکتر فرید میدادم ولی فکر اینکه یک روز دیگه باید برم توی اون مطب شلوغ و با اون منشی زبان نفهم سرو کله بزنم و عاقبت کاری را که دکتر روز قبل باید میکرده را ازش تقاضا کنم، تنم را بلرز در می آورد بنابر این از دکتر خواستم منو دوباره برنگردونه و اونم مردانگی کرد و از یکی از پرستارا خواست که بره و از یکی از دکترهای همرشته توی اون بیمارستان نسخه ای بگیره که بشه براساس اون، آزمایش را انجام داد، خوشبختانه این مرحله به سادگی انجام شد و ما به پذیرش بیمارستان مراجعه کردیم و ضمن پرداخت همه پول، داروها را گرفتیم و با استرس اینکه این آزمایش چقدر درد و عوارض دارد به خانه برگشتیم.از شما چه پنهان که من حتی از یک آمپول زدن ساده هم متنفرم چه برسه به جراحی و بیهوشی و بیحسی و غیره.سه روز با دلهره “چه خواهد شد” گذشت و ما با لباس بیمارستان روی تخت خوابیدیم و پرستاره آنژیوکد به دستم وصل کرد که داروی بیحسی را تزریق کنه، ظاهرا دکتر خودش تصمیم گرفته بود که بجای بیهوشی از بیحسی موضعی استفاده کنه و منم با اینکه دلخور بودم که چرا هیچکی نظرم را نمیپرسه ولی بخاطر فرار از مشکلات بعد از بیهوشی با این تصمیم موافق بودم.بخاطر استرس زیاد شروع کردم با پرستاره صحبت کردن، معلوم شد که تکنسین اتاق عمله و شوهر داره و دو نیم میلیون حقوق میگیره و به پرستارا که پنج میلیون حقوق میگیرن، حسودیش میشه و اول خیلی از خون و عمل جراحی بخصوص بچه های کوچک حالش بهم میخورده ولی حالا یکم بیشتر میتونه خودشو کنترل کنه و سرجمع از اینکه توی این بیمارستان خیلی ازش توقعهای غیر کاری ندارن!! و جزو معدود دخترایی هست که کار میکنه  و امنیت داره، راضی بود.دکتر آمد و آزمایش با جراحی و دردهای مخصوصش شروع شد و من خودموراضی میکردم که اگه زن بودم باید هرچند سال یکبار دردهای زایمان و سزارین و یا خدای نکرده سقط جنین را تحمل کنم و حالا باید خوشحال باشم، با بدبختی آزمایش و ریکاوری پس از آن به پایان رسید و من مانند گربه ای که با تریلی تصادف کرده، عقب ماشین افتادم و به خانه برده شدم.

 چهار پنج  روزی گذشت تا حال عادی پیدا کنم و چند روز بعد نتیجه آزمایش حاضر شد. دیگه نمیتونستم رفتن به آن مطب و سروکله زدن با منشی آن دکتر فداکار که زندگیش را وقف مردم کشورش کرده بود، دوباره تجربه کنم. پیگیری کردم فهمیدم همین دکتر توی یک بیمارستان ساعت 6 تا 7 صبح مریضها را میبینه، ساعت عجیبی برای ویزیت  مریض بود بیشتر به ساعت پیاده روی صبحگاهی یا خوردن کله پاچه میخورد ولی چاره ای نبود ما ایرانییم و ایران هم هیچ قانون و قاعده ای نداره. ساعت 6 یک روز صبح عزمم را جزم کردم و خودم را به آن بیمارستان رساندم، چشمتون روز بد نبینه، منکه فکر میکردم همه خوابند و فقط من دارم به ملاقات این دکتر میرم، 50 نفر را دیدم که در اورژانس بیمارستان وول میزنند و دکتر هم پشت یک میز نشسته و مثلا داره بیمارا را ویزیت میکنه، خیلی هم عصبانی بود و خودش میدونست که از پس این همه مریض برنمیاد و تازه سر ساعت 7 هم یک عمل جراحی تو همون بیمارستان داشت، خوبیش این بود که از اون منشی و توقع زیر میزی خبری نبود، بعد از اینکه دکتر چند ریش بلند و چند سید و بچه را دید و با چند نفر هم دعواش شد که من اگه الان آمریکا بودم چقدر درآمد داشتم، یک نفر به من نزدیک شد و گفت اگه 5.30 صبح اینجا باشین کارتون راه میوفته، اینم خیلی دکتر خوبیه فقط مدلش اینجوریه، ناچار دست خالی به امید فردا برگشتم، این چهارمین باری بود که به این دکتر مراجعه کرده بودم و هنوز یک کلمه موفق به صحبت با وی نشده بودم. 

فرداش درساعت 5.30 تو بیمارستان بودم و اتفاقا بیمارها هم کمتر بودند و دفترچه ام را توی نوبت گذاشتند و دکتر موفق شد نتایج آزمایش جدیدم را ببینه، آزمایشو دید وبدون اینکه توضیحی بده چیزی توی دفترچه ام نوشت و گفت همین امروز برو پایین و سی تی اسکن بگیر! سی تی اسکن هم به این سادگی نبود و تا گرفتن جوابش 4 روز طول کشید ، بگذریم که اون مایعی که دادند بخورم و اون تزریقهای توی رگ ، تا چند روز حالمو عوض کرد. باز یک روز کله صبح من توی بیمارستان بودم تا سرنوشتم را دکتر مشخص کنه ، بعد یکساعت نوبتم شد که در همان لحظه پیرمردی از جلو دکتر گذشت و یکبار هوس کرد که او را اول معاینه کند، بعد از او بلوچی را در صف انتظار دید که اتفاقا ریش بلندی هم داشت و او را صدا کرد که حاجی چرا منتظری ؟ بیا ببینم چکار داری و پس از رسیدگی به مشکلش، بچه ای 5-6 ساله از جلو میزش رد شد و فریاد کشید همین بچه را بیاورید ببینم چشه و بچه بیچاره که همراه یک مریض بود ، فرار کرد و دیگه جرئت نکرد آفتابی بشه، بناچار نگاهی به آزمایشات من کرد و پس از دیدن نتیجه اوه اوهی کرد و دستور انجام یک آزمایش هسته ای را برایم نوشت. باز هم بدون هیچ نتیجه از پیش دکتر برمیگشتم بدون اینکه بتوانم توضیح دکتر را بشنوم که چه پیش بینی از وضع جسمی من دارد که هر روز دستور آزمایش دردناک جدیدی را میدهد، از دکتری که چهل مریض محاصره اش کرده اند چه انتظاری میرود؟ تصور کنید که دور و بر همین دکتر فداکار بیمارانی هستند که سوند بهشون وصله و یکی داره روی ویلچر راهشون میبره و  افرادی که همین دکتر عملشون کرده و چهار روزه که دارند می آیند که بخیه هاشون را بکشه و نوبتشون نمیشه و تو این شرایط چه انتظاری میره از کسی مثل من که داره روی پاهای خودش راه میره و خیلی هم شبیه مریضها نیست و کدوم دکتری به فردی چون من توجه میکنه؟! آزمایشگاهی که برای آزمایش هسته ای توصیه شده بود در جای مناسبی از شهر بود، براحتی با ماشینم رفتم و جلو دربش پارک کردم، کارکنانش هم همه مودب بودند و محیط جذابتری داشت، علی رغم نگرانی از مواد هسته ای، آزمایش ظرف 3-4 ساعت به انجام رسید و چند روز بعد جوابش را که منفی بود گرفتم و جواب منفی اینجا یعنی خوب، مثل دختری که نگرانه حامله باشه و آبروش ممکنه بره و جواب منفی آبی بر روی آتش نگرانیهایشه. یک روز دیگه کله صبح در محل اورژانس بیمارستان دکترمون در میان انبوه بیماران نگران حاضر بودم و ایشان پس از رویت نتایج آزمایش هسته ای فرمودند نیاز قطعی به یک عمل باز دارم و چون تا دو ماه دیگه نمیشه عمل کنند، آمپولی 500هزار تومانی را  در نسخه نوشتند تا از هلال احمر بگیرم و تاکید هم کردند برای گرفتن این آمپول از هلال احمر باید خیلی دوندگی کنم و بعد خدمت برسم تا تزریق کنند، دیگه حوصله ام از این همه بیا برو سر رفته بود ، در حالی که برای این دکتر فداکار سر تایید تکان میدادم ، میدانستم که نه آمپولو میزنم و نه دیگه این دکترو میبینم! از طرفی از خودم عصبانی بودم که کاش بر حسب تجربه بد پدر، بدنبال آزمایش و مطب و دکتر نمیرفتم و چند سالی دیگر با بی خبری خوش میگذروندم تا بیماری خودش سر و کله اش پیدا بشه و بعد خودم را درگیر این بدبختیها میکردم ولی دیگه راه برگشتی نبود و نمیشه بر روی دانستن سرپوش گذاشت.

باز از فک و فامیل و اینترنت کمک گرفتم و دکتری را که چند نفر تایید کرده بودند و در اینترنت هم با تایید 12 نفر 5ستاره شده بود! را انتخاب کردم. این دکتر وقت قبلی نمیداد روزهای هفته بجز دوشنبه و پنج شنبه از 4 تا 8 عصرمینشست و بیماران باید از 2 – 2.30 پشت درب مطب اسم مینوشتند و هر روز حداکثر 15 نفر! یک ربع به چهار رسیدم مطب و خوشبختانه نفر چهاردهم بودم و دکتر 5.30 تشریف می آورد. منشی این دکتر هم پولی بود و هفت هشت نفر را به این علت که وقت قبلی داشتند را زودتر از من راه انداخت و اینرا بیمار کناری من گفت که منشی بجای 30 هزار تومان ویزیت دکتر، 50 هزار تومان میگیرد و نوبت را جلو می اندازد، این منشی هم ماهی 6-7 میلیون تومان درآمد اینجوری داشت و با سواد خواندن و نوشتن از خیلیها جلوتر! یک عراقی هم با زن و بچه اش آمده بود و یک نفر که فارسی هم بلد بود و چون سال پیش عمل کرده بود میخواست بی نوبت دکتر را ببیند، اولش خیلی عصبانی شدم که اینها تو کشور عراق از ما طلبکارند، تو کشور خودمون هم پررویی می کنند بعد که فهمیدم دختر کوچولوش احتیاج به دکتر داره از اینکه جلو مترجمشون ایستاده بودم، شرمنده شدم، با اینکه عراقیه پررو بود و یکبار که حواس منشیه پرت شده بود خودشو تو مطب انداخته بود و به دکتر آشنایی داده بود و دکتر تایید کرده بود که میبیندش، ولی منشیه که ظاهرا شیتیلی دریافت نکرده بود تا من بودم نذاشت بره تو مطب و عین سگ مواظب بود نپره تو اتاق! این دکتر خوشبختانه مدارکمو با دقت نگاه کرد و بعد انجام معاینه، از اینکه دکتر قبلی آن آمپول عجیبو توصیه کرده تعجب کرد و محترمانه گفت اگه نزنین ، اشکالی پیش نمیاد و ایشون هم توصیه کرد علی رغم نقایص ماندگار جسمی که برایتان پیش می آید بهتره عمل جراحی بکنین! و البته توضیح داد این نوع عمل را همکار من انجام میده که دوره های خاص اونرا طی کرده و نامه ای به وی برای انجام عمل نوشت.

جالبه که به تایید پزشکان، بسیاری از عملهای باز که هنوز در ایران رایج است ، در غرب انجام نمیشود و جایگزین آن، رباطها و دستگاههای پیشرفته شده اند. ظرف دوسال اخیر با شیوع تاکسیهای اینترنتی مانند تپسی و غیره، ناگهان کیفیت جابجایی مسافر از فرش به عرش رسید و تحول بزرگی در آن ایجاد کرد و نه تنها قیمت تقریبا به نصف کاهش پیدا کرد بلکه شما در هر زمان موقعیت راننده و مسیر حرکتی آنرا میبینید و رانندگان نیز با استفاده از نرم افزارهای مسیریاب مانند ویز، قدرت انتخاب نزدیکترین و خلوت ترین مسیر منتهی به مقصد را پیدا کرده اند و همه اینها درخدمت مسافران قرار گرفته است و سنتی ترین کار خدماتی درون شهری یعنی مسافرکشی به جدیدترین سیستمها و تکنولوژیها مجهز شده است. در همین حال که رانندگان تاکسی ما اینقدر جلو رفته اند ، سیستم پزشکی ما هنوز در 50 سال پیش می زید، اولا هنوز بیمار با تمام کسالتی که دارد باید به مطبی برود و اگر ساعت رفتنش با ساعت حضور دکتر هماهنگ باشد ، ساعتها انتظار بکشد تا بتواند دکتر را ببیند و بیماران در موقعی که حال مساعدی ندارند باید مسیرهایی را بروند و انتظارهایی را بکشند که یک فرد سالم تحملش را ندارد. وجای سیستم اینترنتی که بتوان فهمید الان این تخصص مورد نظر پزشکی را کجا میشود آسانتر پیدا کرد خالی است و اینگونه هم بیماران آسوده تر به دکتر دسترسی پیدا میکنند و هم وقت خالی پزشکانی که درآنزمان بیکارترند پر میشود. و درکنار آن باید امکان مراجعه دکتر به محل بیمار بستری چه در منزل یا بیمارستان هم فراهم شود که با اینکه سالهای قبل با مبلغی بیشتر امکان پذیر بوده اکنون به کاری غیر ممکن تبدیل شده است و حتما دیده اید که دکتر ارتوپد در طیقه سوم ساختمانی که آسانسور ندارد، مطب دارد و کسی که روزی نزد این دکتر در بیمارستان پاهایش را گچ گرفته چطور برای معاینه و یا بازکردن گچ، خود را به دکتر برساند؟ همچنین جای موسسات مشاوره پزشکی هم در ایران خالی است، بجز بیماران ساده که خود میدانند به چه تخصصی مراجعه کنند، در مورد یسیاری از بیماریهای پیچیده تر لازم است این موسسات پس از بررسیهای اولیه، بیمار را راهنمایی کنند که به کدام تخصص مراجعه کند و همچنین در زمان عملهای جراحی بتوانند پزشکان متخصص با درجات متفاوت و قیمتهای آنها و نوع تجهیزات پیشرفته ای که استفاده میکنند و بیمارستانهایی که این عمل میتواند درآن انجام شود، را به بیمار توصیه کنند و بیمار حسب شرایط مالی-زمانی بهترین انتخاب را انجام دهد. الان در نقاط مختلف کشور بیمارستانها و امکانات خاص پزشکی وجود دارد که اکثر مردم فقط از طریق این نوع موسسات مشاوره میتوانند از خدمات آنها مطلع و بهره برداری کنند. امیدوارم پزشکان کشورمون در استفاده از تکنولوژیهای ارتباطی، بیش از این از رانندگان تاکسی عقب نمانند!

سعدی نام  خرداد 97

SADINAM.COM   آدرس سایت

در باره ی نویسنده

مدیر

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *