داستان

دو دختر

دو دختر

 داستان دو دختر

لوسی-فرانسه

لوسی نزدیکای ظهر از تختخوابش پایین اومدو بسمت حموم رفت.همینطور که روی توالت فرنگی نشسته بود،گوشیشو چک میکرد. از کامنتایی که زیر عکساش گذاشته بودند،خوشحال بود،دیشب با نوریس ، دوست پسرش و دوستای مدرسه ش ، شب خوبی رو  گذرونده بود و یادآوری خاطرات دیشب، خنده ی ملیحی رو بر روی صورت ظریف و زیبایش نقش میبست. دیشب چند بار همکلاسهای پسرش اونو برقص دعوت کردند و اونم با لبخند قبول کرد و وسطای رقص، نوریس میومد و به بهانه خوردن چیزی، دستشو میگرفت و از سن بیرون میبرد  و ضمن اینکه لج پسرا رو در میاورد، دوستای دخترشم از حساسیت نوریس خنده شون میگرفت و یک کم هم حسودی میکردند و همینا باعث میشد که بیشتر قند تو دل لوسی آب بشه و بدش نمیومد که دوست پسرش بهش حساسه و این بمعنی دوست داشتنش بود. تو همین فکرا بود که یهو یادش اومد که پریودش عقب افتاده و از سر تفنن ، از کابینت توی حموم یک بیبی چک که دو ماه پیش با کلارا خریده بودن را برداشت تا خودشو تست کنه. دو ماه پیش کلارا نگران خودش شده بود و با هم به فروشگاه رفتند و ضمن اینکه کلارا بیبی چک خرید با خنده به لوسی هم پیشنهاد کرد یک بسته بخره لازمش میشه و لوسی هم خریده بود. وقتی حسابی خواب از سر لوسی پرید که دو خط صورتی را روی بیبی چک مشاهده کرد، به کلارا زنگ زد تا مطمئن بشه که اشتباه نمیکنه و کلارا با بدجنسی خندید و گفت مبارکه مامان شدی عجیجم!! لوسی ارتباطو قطع کرد و از روی توالت بلند شد و دست وصورتش را شست تا بهتر بتونه بفهمه چه خبره. اول تصمیم گرفت به نوریس زنگ بزنه ولی منصرف شد. تو مشکلات جدی تر دخترانه، دخترا دوستای بهتری هستن. اون و نوریس کمتر از یکسال بود که با هم آشنا شده بودن و توی این مدت ، لوسی خاطرات خیلی خوبی داشت، نوریس فوق العاده مودب بود و مراقب لوسی و نسبتا خوش تیپ و قدبلند و لوسی مطمئن نبود که برخورد دوست پسرش با این خبر که هنوزم ممکنه قطعی نباشه ، چیه؟ یک بار دیگه به کلارا زنگ زد و ازش خواهش کرد دست از مسخره بازی برداره و ازش پرسید که چکار باید بکنه، کلارا هم یهو خانم شد و براش توضیح داد که تو فقط 18 سال داری و دوست پسرت 21 سال و البته هیچکدوم آمادگی بچه دارشدن  و تشکیل زندگی را ندارین ، پس ضمن اینکه به دوست پسرت خبر میدی ، اقدام کن که ظرف یکماه آینده در یک کلینیک، بچه تو سقط کنی و هیچ راهی بجز این عاقلانه نیس. کلارا 6 سال بود که دوست جون جونی لوسی محسوب میشد و اینقدر عاقل میزد که گاهی لوسی، مادربزرگ صداش میکرد! لوسی تشکر کرد و از کلارا خواست که هر وقت تونست بیاد پیشش و گوشی را قطع کرد. لوسی همه برنامه های امروزشو فراموش کرد و دوباره بدون اینکه چیزی بخوره رفت روی تختش خوابید ولی خواب در کار نبود. لوسی که همش در فکر دویدن و رقصیدن و بازی کردن و دست انداختن دوستاش و شیطونی با دوست پسرش و رفت و آمد به مهمونی و مدرسه و دلبری از پسرا بود، یه بچه احتمالی تو شکمش بهش هی میزد که دوران کودکی جاشو به دوران مسئولیت داده و حالا باید بیخیال خوشگذرونی و اتلاف وقت بشه و وقتشو صرف تربیت بچه هاش بکنه! و دیگه حق جوونی کردنو نداره. هی این پهلو، اون پهلو میشد و نمیتونست فکرشو جمع و جو کنه و از این علامتی که روزشو خراب کرده بود لجش میگرفت.دو ساعت همینجوری گذشت که گوشیش زنگ خورد، نوریس بود حالشو میپرسید و اینکه نظرش راجع به مهمونی دیشب چیه و در تمام این مدت ، لوسی داشت فکر میکرد چجوری موضوعو به نوریس بگه و عاقبت هیچی نگفت. نیم ساعت بعد، کلارا اومد و یک کادوی کوچیک هم دستش بود و خندید و گفت واسه نی نی آوردم! لوسی پاشد و اومد روبروی کلارا رو مبل نشست تا ببینه این مشکلو چکارش کنه. کلارا بدون اینکه نظر لوسی را بپرسه، به یک کلینیک سقط جنین زنگ زد و شرایطو پرسید و قرار گذاشت که تا یک ساعت دیگه برای آزمایش خون مراجعه کنه و بعد با خنده از لوسی پرسید که عزیزم بیا اسم بچه رو مشخص کنیم. لوسی و کلارا بعد از خوردن یک ساندویچ چیزبرگر، به سمت کلینیک رفتند و کلارا در بین راه توضیح داد که در این مواقع ، درصدی از دخترا احمق میشوند و تصمیم به نگه داشتن بچه میگیرند و مشکلات زیادی برای خود و بقیه فراهم میکنند. توی کلینیک یک خانم پرستار راهنمایی لازم جهت زمان مناسب سقط و لزوم همفکری پدر و مادر بچه برای اینکار را انجام داد و از دیدن مامان به این کوچکی و خوشگلی اظهار خوشوقتی کرد! لوسی پنج روز پس از تایید قطعی حاملگی نوریس را بخونه دعوت کردو موضوع را برایش توضیح داد و نوریس که ناگهان گیج شده بود از دهنش پرید که از کی حامله شدی ولی بعد عذرخواهی کرد و گفت که ما هردومون ضرورت اولمون دانشگاه و اخذ مدرک تحصیلیه و درست نیست انرژیمون صرف رسیدگی به بچه ای بشه که ده سال دیگه هم اگر بیاد، فرقی نمیکنه و این فکر دخترانه که گاهی لوسی را وسوسه میکرد که مادر خوبی باشه و بچه شو، نگه داره را از سرش درآورد و از لوسی قول گرفت که هم دوستیشون ادامه داشته باشه  و هم بچه رو بندازن . لوسی یک هفته بعد سرمیز شام ، به مادرش و خواهر بزرگترش گفت که حامله شده و تا دو هفته دیگه اونو میندازه و مامانش ازش گله کرد که چرا نباید مراقب خودش باشه که گرفتار حاملگی و این دردسرا بشه .

ندا- ایران

ندا دختر شیطون، شلوغ و زیبای شهرستانی بود که در هرجمعی توجه همه رو بسمت خود جلب میکرد، تو دورهمیا با رقصای عربی دو نفره شادی ایجاد میکرد و بعد یهو تریپ لاتی پسرانه برمیداشت و گاهی هم آهنگای رپ را خیلی خوب میخوند و میرقصید. تریپ پسرانه و فداکارانه اون هم دخترا رو دورش نگه میداشت و هم ترکیب زیباییهای دخترانه اش با تریپ پسرانه، مردا رو بیشتر مجذوب میکرد. و نکته قشنگش این بود که خودش میدونست چه تاثیری رو دیگران داره و اعتماد به نفسشو بالا میبرد. این دختر مهربونی که تو مهمونی و دورهمیا نهایت خودشو نشون میداد و خدایی میکرد، بعد از مراسم به موجودی تنها و قابل ترحم تبدیل میشد که کسی فکرشو نمیکرد. پدر و مادر ندا در یک شهرستان کوچک با زندگی محقری سر میکردند و خوشحال بودند که دخترشان 12 ترمه که تو دانشگاه داره درس میخونه! دو موضوع باعث میشد که ندا کمتر به درساش رسیدگی کنه ، یکی شیطنت و پرانرژی بودنش بود که اونو بسمت حضور پررنگتر در اجتماع همسناش سوق میداد و دائما تو جمع بود و دیگه اینکه کمک تحصیلی پدر و مادرش خیلی کم بود و فکر میکرد یک کار پردرآمد پیدا کنه و هزینه اینهمه رفت و آمد و آرایش و لباس و کادو غیره را تامین کنه. و اینطوری بود که هنوز به اندازه فوق دیپلم هم واحد پاس نکرده بود و هرآن منتظر اخطار دانشگاه برای اخراج بود. بیشتر پیشنهادهایی که برای حضور یک دختر جوان در محیطهای کاری وجود داره، یا علاقه صاحب کار و شرکت به مصاحبته و یا جذب مشتری بسبب وجود دختران زیبا و قاعدتا حقوق قابل توجهی هم نداره. و مجموعه این کارها و حتی ویزیتوری و کارهای پورسانتی هم نتوست ندا رو چند قدم تو زندگی جلو ببره .ندا با توجه به دوری از خانواده ، آزادی کامل حضور در همه ساعات شبانه روز در محافل را داشت که موجب حسرت خیلی از دخترا بود و همین آزادی اونو ترغیب میکرد که در هر جمعی شرکت کنه و برای کم نیاوردن پیش همسنها ، از انواع نوشیدنیها و سیگار استفاده کنه و از استعمال مواد مخدر از سیگاری و گل گرفته تا گاهی تریاک و کوکائین پرهیز نکنه. و کم کم سیگاری و گل و سیگار و مشروب به عادتهای روزانه وی تبدیل شدند و در یکی از همین محافل، با آرش آشنا شد. آرش با مادرش زندگی میکرد و شغل نسبتا مناسبی داشت و مادرش بخاطر کاهش اثر نبود پدرش ، اجازه میداد که دوست دختراشو خونه بیاره. و مجموع جاذبه های ندا ، اونو به دوست دختر فابریک آرش تبدیل کرد و هر دو در تمام محافل به این موضوع افتخار میکردند و عملا در خونه آرش زندگی میکردند. ندا این آشنایی را بفال نیک گرفت بنظرش میومد که برای هم ساخته شدند و یواش یواش معتقد شد که با آرش زندگی خوش میگذره و تلاش میکرد نظر مساعد مادر آرش را هم بدست بیاره  و تقریبا خودشو تو لباس عروسی تصور میکرد. مادر آرش هم بدش نمیومد که دوست دختری در کنار پسرش باشه  و همه گونه سرویسی را بده و حتی گاهی تو کارهای خونه و آشپزی هم کمک بکنه و در ضمن مواظب بود که آرزوهای مادرانه اش با حضور دختری به زعم او ، جنده در کنار پسرش هدر نرود و این گونه روابط سرد و گرمی بین ندا و مادر آرش پدید آمد. با اینحال ندا تمام عشق دخترانه خود را تقدیم آرش میکرد و از هر آنچه بتواند او را دلخوش کند بهره میگرفت تا عشقش به آرش را اثبات کند. آرش هم برای اینکه بتواند این دوست دختر شبانه روزی را حفظ کند مرتب به او گیر میداد و کنترلش میکرد تا حس مالکیتش اثبات شود که گاهی به دعوا و کتک کاری هم منجر میشد. 6-7 ماه از این داستان شیرین میگذشت که ندا متوجه شد حامله شده و از این موضوع خوشحال هم شد چون فکر میکرد باعث تسریع در تعیین سرنوشتش و نهایتا ازدواج میشود ولی آرش پس از شنیدن موضوع بهم ریخت و عصبانی شد و ادعا کرد بچه مال من نیست و اینگونه کمی خاطر ندا مکدر شد. دو ماه گذشت و روابط این دو همچنان تیره ماند ولی ندا وضعیت فعلی و بچه شو دوست داشت و میخواست نگهش داره و مطمئن بود که آرش ولش نمیکنه و بهمین خاطر حتی فکر میکرد بدون همراهی دوست پسرش ، بچه را بدنیا بیاره و اگه لازم شد بعنوان یادگار عشقش، بزرگش کنه و اینگونه بچه سه ماهه شد و یواش یواش پنهان کردنش غیرممکن. خانواده ی ندا نمیتوانستند بچه قبل از ازدواج را قبول کنند و باید اینکار را با اتکا به پسری میکرد که بتواند همه مسئولیتها را بپذیرد. آرش بتدریج و با راهنمایی مادرش، ارتباط با ندا را قطع کرد و ندا تبدیل به دختر تنهایی شد که بچه ای هم در شکمش رشد میکرد و وضعیت مالی و اجتماعی ناامیدکننده اش نمیتوانست  آینده خوبی را نوید بدهد. دوستان ندا نگران غرق شدن ندا در رویاهای واهی بودند و با گذشت زمان امکان هر راه حلی  از بین می رفت . ندا اجبارا و تحت فشار دوستانش به مامایی برای سقط جنین معرفی شد. دوران تصمیم گیری نهایی  ندا دو هفته طول کشید و با بیخبری از آرش ، چندین بار به خودکشی و انداختن خود از پل هوایی و خوردن سم فکر کرد ولی همان تریپ مردانه اش موجب شد که زندگی را به این راحتی نبازد و به تنها آلترناتیو که حذف این بچه مزاحم بود فکر کند. بچه ای که میتوانست رابطه ضعیفش با پدر و مادرش را هم قطع کند و اینگونه تنها پشتیبانانش را در زندگی از دست دهد. حالا مشکلش این شد که 600 هزارتومن پول سقط را نداشت و دوست پسرش هم از هر گونه کمک دریغ میکرد و باپادرمیانی دختران دورو برش از میان کسانی که شیفته اش بودند و احتمالا با قولهای مساعدی برای آینده، پول را سرجمع کردند. روز موعود ندا مشکلات روحی پیچیده ای داشت، از طرفی قلبا علاقه مند بود بچه ی کسی را که دوست داشت و میتواند مایه پیوند عمیقتری بینشان شود را نگه دارد و از طرفی با رانده شدن از طرف دوست پسرش، از اولین زایمان غیرایمن با قرصهایی که معلوم نبود چقدر مناسب است، از ادامه سلامتش مطمئن نبود. بهر حال با همراهی و فشار طناز به محل مطب رفتند و دکتر قرصها را در مهبلش قرارداد و از آنها خواست، دو سه ساعت پیاده روی کنند. طناز با التماس خانه یکی از دوستانش را خالی کرد تا ندا را برای سقط آنجا ببرد و با حضور چند تا دختر دیگه، محیط را بگونه ای فراهم کرد تا ندا کمترین استرس را داشته باشد و در بین حاضرین دو دختر قبلا تجربه سقط را داشتند و این قوت قلبی برای ندا بود. بالاخره زمان موعود فرا رسید و جیغهای ندا در خانه ای که هیچ دکتر و پرستاری در آنجا نیود شروع شد و در میان این فریادها، دشنامهایی به خودش و همه مردهای دنیا هم شنیده میشد. پس از سقط، طناز ندا را با وجود درد فراوان به خانه خود برد تا بتواند پذیرایی مناسبتری از وی بکند و پس از چند روز ندا از اینکه خودکش نکرده بود و به زندگی زیبایش پایان نداده بود راضی بود و بدجوری دلش برای آرش تنگ شده بود!!!

سقط جنین در دنیا

از نظر سازمان ملل اعمال خشونت علیه کسانی که اقدام به انجام سقط جنین میکنند و همچنین اعمال خشونت علیه ارائه دهندگان امکانات مربوط به سقط جنین، توسط منابع دولتی و علمی به عنوان عملی تروریستی طبقه بندی شده است.طبق آمار سال 1393 ، سالی 150 تا 350 هزار سقط جنین در ایران اتفاق می افتد که روزی هزار مورد میشود و آمار سقط جنین در جهان روزی 150000 سقط  است. سه چهارم کشورهای دنیا به زنها به هر دلیلی اجازه سقط می دهند که در بین آنها باید به 32 کشور اروپایی، استرالیا، چین ، ترکیه ، روسیه ،آلمان ، فرانسه و یونان اشاره کرد و قانون ایالات مختلف آمریکا کمی با هم فرق میکند. در مجموع قوانین کشورها یا به حقوق کودک بها میدهند و یا به حقوق مادر، گروه دوم معتقدند زمانی که خانواده یا مادر نتوانند از کودک مراقبت کنند و شرایط رشد برای کودک فراهم نباشد، به دنیا آمدن کودک نه تنها به جامعه کمک نمیکند بلکه آسیب هم میزند و نمونه آن کودکانی هستند که در مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست و یا در حاشیه شهرها بزرگ میشوند و بزهکار شده اند. در اکثر کشورها مادران تا 20 هفته اول مجاز به سقط هستند ولی در هلند در هر زمانی که مادر حس کند نمیتواند و یا نمیخواهد کودک را بدنیا آورد یا بزرگ کند، میتواند به کلینیک برای سقط مراجعه کند. در آمریکا 21 درصد حاملگیها و در انگلستان 23.5 درصد حاملگیها منجر به سقط جنین میشود و یک هشتم مرک و میر زایمان مربوط به سقط جنین ناامن (غیر بهداشتی) است و هفتاد هزار مرگ و میر و 5 میلیون معلولیت در سال نتیجه سقط جنین ناامن است و 24 میلیون زن از سقط جنین ناامن دچار ناباروری ثانویه شده اند.

سعدی نام
اسفند 96

SADINAM.COM   آدرس سایت

در باره ی نویسنده

مدیر

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *