اجتماعی

ایران کشور قهرمانان مرده

ایران کشور قهرمانان مرده

ایران کشور قهرمانان مرده است همیشه در مواقع جنگ و سختیها ایرانیان به آخرین نقطه امیدشان که قهرمانی در آن زمان بوده دل بسته اند ولی اکثرا این آخرین نقاط اتکای مردم با حیله و فریبی از پای درآمدند و شکست دیگری بر مردم این مرزوبوم تحمیل شده است

اولین قهرمان افسانه ای ایران رستم است که زاییده ی افکار شاعر ارزشمند ایرانی، فردوسی است. این قهرمان علی رغم قدرت بدنی و توانمندی فکری ، عاقبت هم پسرش سهراب را میکشد و هم باحیله شاه کابل و همدستی برادر ناتنی اش ، شغاد در چاه پر از تیر زهرآگین به همراه اسب با وفایش ، رخش کشته میشود و داستان اینگونه شد

روزی شغاد در نهان با شاه کابل گفت:«رستم از اینکه من داماد تو هستم شرم ندارد، و از تو باژ طلب می کند؟ اکنون بیا با هم بسازیم و او را بدام آوریم و تمام جهان را از خونریزی بر او آسوده کنیم!» هر دو با هم توافق کردند و به آنجا رسیدند که نام رستم را از جهان گم کرده و اشک بر دیده دستان آورند. شبی تا صبح نخفتند و اندیشه کردند که با رستم چه باید کرد. شغاد به شاه کابل گفت:«راه آن است که مهمانی بزرگی برپا کنیم، به هنگام می خوردن تو من را از خود بران، سخن سرد و دشنام بد بگوی، من از تو قهر کرده سوی زابل می روم و در آنجا از تو شکایت می کنم. هم نزد رستم و هم نزد دستان. آن چنان که رستم برای تلافی و حفظ من بسوی تو بیاید. در این مدت شکار گاهی را انتخاب کن و در راه آن چندین چاه به بزرگی که رستم و رخش در آن بیفتند بکن، در ته چاه نیزه های بلندی را بنشان و بر آن خنجر و دشنه ببند، تعداد چاه ها را هر چه بیشتر کنی بهتر است.

اگر ده کنی چاه بهتر ز پنج
چو خواهی که آسوده گردی ز رنج

و در نهایت:

شاه کابل گفت: نزدیک اینجا شکارگاهی است دیدنی که میش و گور بسیار دارد و کسی که اسبی تکاور دارد می‌تواند شکار بسیار بیفکند. رستم شوقش به شکار زیاد شد و کمان کیانی را به ترکش گذاشت و با زواره و چند نفر از نامداران، راه نخجیرگاهی را که در آن دهها چاه به شمشیر کنده و سر آنها را به خاشاک و خاک پوشانده بودند، در پیش گرفتند. وقتی که رخش به یکی از آن چاه‌ها رسید، از بوی خاک تازهٔ سرچاه، درنگ کرد و زمین را با نعل خود خراشید. رستم بر رخش نهیب زد. رخش وقتی که قدم در پیش گذاشت، در چاه افتاد و شکمش از تیزی شمشیرهای داخل چاه دریده شد. رستم که همهٔ بدنش به شدت مجروح شده بود، با سختی خود را تا نزدیک سر چاه بالا کشید. وقتی به اطراف نگاه کرد، شغاد بداندیش را دید و فهمید که سبب همهٔ آن بلاها اوست. در همان لحظه شاه کابل هم از راه رسید و به رستم گفت: چطور به چاه افتادی؟ بمان تا طبیبان را برای درمان بیاورم.

و اینهم شعر زیبای مهدی اخوان ثالث در وصف خان هشتم رستم:

،کوه کوهان ، مرد مردستان
،رستم دستان
،در تگ تاریکژرف چاه پهناور
،کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر
،چاه غدر ناجوانمردان
،چاه پستان ، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش ، بیشرمیش ناباور
،و غم انگیز و شگفت آور
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
،در بن این چاه آبش
زهر شمشیر و سنان ، گم بود
پهلوان هفت خوان ، اکنون
.طعمه دام و دهان خوان هشتم بود

قهرمان بعدی که طعمه نیرنگ شد آریوبرزن بود که در حمله اسکندر مقدونی به ایران ،با خیانت یک چوپان هموطن شکست خورد و عاقبت کشته شد و این شرح ماجرا:

درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .
با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.)
آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .
آریو برزن با وجود  تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:”شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد.”
 اسکندر نیز در جواب او گفته بود:”شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم.”
 ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :”پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم” و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.
 آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند “به یاد لئونیداس”*.
در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که  فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه
اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند

قهرمان دیگر رستم فرخزاد است که در جنگ قادسیه  در حالی که بخاطر طوفان در پشت شتر پناه گرفته بود و عربی بدون آنکه بداند پهلوانی اینچنین حضور دارد بطمع غنیمت برجهاز شتر شمشیر میزند و جهاز شتر ،برروی رستم فرخزاد می افتد و کمرش میشکند و اینگونه یک عرب ناشناس موفق میشود سر از تنش جداکند و سعد ابی وقاص فرمانده لشکر عمر دستور می دهد او را لخت کنند تا جامه اش را بفروشد

 جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و سه شب طول کشید، طبری می نویسد در روز چهارم جنگ، طوفان شن به پاخاست و وزش طوفان به سوی ایرانیان بود. رستم فرخزاد برای در امان ماندن از طوفان در پشت شتری پناه گرفت.در این هنگام هلال بن عُلَّقه ،‌بدون آنکه رستم را ببیند ، با شمشیر ریسمان بار استر را می برد. بار استر بر رستم می افتد و پشت او می شکند. هلال با شمشیر ضربه ای بر رستم می زند. رستم ، برای نجات جان ، خود را در رود می افکند. ولی هلال او را از آب بیرون می کشد و می کشد و سپس بانگ بر می دارد که رستم کشته شد. 
 هلال پس از کشتن رستم جسد او را نزد سعد می برد و ،‌در حضور او و به دستور او ، نعش رستم را لخت می کند و جامه و رزم افزار او را بر می گیرد و می فروشد.

درسوگ وی فردوسی اینگونه می سراید

چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمرشود
تبه گردد این رنجهای دراز/ نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اختر همه تازیان راست بهر
**************
کشاورز جنگی شود بی هنر/ نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این از آن آن از این / ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر/ پسر بر پدر همچنین چاره گ

 

شود بنده بی هنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار

قهرمان بعدی  یزدگرد سوم است که تلاش زیادی را برای شکست لشکر اعراب بکار بست و کاری از پیش نبرد و در انتها بدست آسیابانی در مرو کشته شد

در مرو از سوی مرزبان مرو ماهوی سوری- که به احتمال از خاندان سورن بود- نخست مورد استقبال قرار گرفت ولی در آینده به ظاهر به دلیل خیانتی که ماهوی در مال یزدگرد کرده بود میان آنان کدورتی رخ‌داد. دلایل اختلاف میان یزدگرد و ماهوی موارد دیگری مانند بیم ماهوی از حملهٔ اعراب به مرو، در نتیجهٔ پذیرفتن یزدگرد هم ذکر شده‌است. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال بعد از جنگ نهاوند ماهوی سوری نیزک طرخان سرکردهٔ طوایف هپتالی طخارستان را به گرفتن یزدگرد، تشویق کرد. این نیزک ترخان در آغاز رابطهٔ خوبی با یزدگرد داشته‌است، ولی سپس رابطه‌یشان به دلیلی به تیرگی گراییده‌است. میان سپاه نیزک و یزدگرد نبردی درمی‌گیرد، اگرچه نیروهای ماهوی در کنار سپاه یزدگرد بودند، ولی به اشارهٔ او در میدان از شاهنشاه جداشده و به نیزک پیوستند. در نتیجه یزدگرد شکست خورد و گریخت. چون به مرو رسید ماهوی دروازه را به روی او نگشود و یزدگرد آواره گردید. ماهوی سوری فوجی را به گرفتن یزدگرد فرستاد. چندین روایت متفاوت و با محتوی متضاد دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم در کتاب‌های تاریخی برجای مانده‌است.  یزدگرد، شتابان رو به فرار نهاده و خسته و درمانده به آسیابی پناه برد که شب در آنجا بگذراند در همین آسیاب، آسیابان، یزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش یا به دستور ماهوی به قتل رساند.

قهرمان بعدی ایرانیان حضرت علی بود که مورد علاقه بسیار ایرانیان واقع شد , ایشان در بسیاری مواقع از ایرانیان طرفداری  نموده و مخالف عمر فاتح ایران بودند حضرت علی هم با دسیسه دشمنانش و براحتی در حین نماز بشهادت رسید فردوسی در وصفش چنین گوید

اگر چشم داری به دیگر سرای…………..به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست…………..چنین است واین دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم…………..چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست…………..ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی​پدر دشمنش…………..که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست…………..ازو زارتر در جهان زار کیست

قهرمان دیگر که با برخی روایتهای تایید نشده همسری شهربانو دختر یزدگرد سوم را داشته یعنی امام حسین ، با خیانت دعوت کنندگان کوفی و پشت کردن به وی به شهادت رسید

ابو مسلم خراسانی با جمع آوری لشکری از خراسان حکومت امویه را برانداخت و حکومت عباسیان را پایه گذاری کرد و در نهایت با دسیسه منصور عباسی کشته شد

اَبومُسْلِمِ خُراسانی  فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاه‌جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه‌گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.

بابک خرمدین که از پیروان ابومسلم خراسانی بود راه او را ادامه داد و شورش بزرگی را در منطقه آذربایجان ایجاد کرد ولی در انتها با تلاش خلیفه عباسی و با کمک هموطنش افشین کشته شد

بابک خرمدین   ۱۷ دی ماه سال ۲۱۶ خورشیدی رهبر اصلی مبارزان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند.  مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید. در دوران خلافت عباسیان شمال تالش کانون شورش طولانی مدت و خطرناک علیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین رهبری می‌شده‌است و بر شمال غرب ایران تأثیر گذاشت شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره می‌برده‌است. تعداد نیروهای لشکر بابک را 100 تا 300 هزار نفر برآورد کرده اند

او زندگی گمنامی درآذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر خرمی‌ها که مدت کوتاهی بعد درگذشت، قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنین بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روش‌های خشونت‌آمیزِ ویژه‌ای بهره گرفت. به نظر می‌رسد که قیام او از ۲۰۱ ه‍. ق/۸۱۶ م آغاز و با نقشهٔ حاتم پسر هرمثه، حاکم ارمنستان یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استان‌های شرقی که به دنبال آن مأمون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود. در ۲۰۴ ه‍. ق/ ۸۱۹–۸۲۰ م مأمون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بی‌نتیجه در موقعیت‌های مختلف (جنگی) همراه بود؛ همان‌طور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند. در پایان خلافت مأمون شورش تا جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشه کن کند. در ۲۲۰ ه‍.ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مأمور سرکوب بابک کرد. این فرمانده قلعه‌های جادهٔ بذ را که بابک ویران کرده‌بود را تعمیر کرد و علی‌رغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه‍.ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیده‌بانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شده‌بود) بعد از حملهٔ ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه‍. ق/۱۵ اوت ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانه‌ای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی – سهل بن سنباط – که به او پناه داده‌بود، دستگیر شد و به افشین تحویل داده‌شد. او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بی‌رحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقی‌ماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد

ادامه دارد……

سعدی نام آذر 96

SADINAM.COM         آدرس سایت

در باره ی نویسنده

مدیر

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *