رها جون: سلام مریم خانم، چه خبرا

مریم خانم: ای بابا،نونوای سر کوچه،نوناش خیلی خمیره،این میوه فروشه هم که از همه جا گرونتر میفروشه. پس ما از کجا خرید کنیم؟

رهاجون: من امروز یه تاکسی سوار شدم مسیری که هر روز دارم میامو،سه هزار تومن گرونتر گرفت. کلی باهاش دعوا کردم. راننده طلبکارم بود، میگفت نوشابه دو تومنی،ده تومن شده

مریم خانم: دیروز حسن آقا مرغ فروش زنگ زد،گفت بدوین،مرغ دولتی اومده،تا تموم نشده ببرین

رهاجون: خواهر،به ما هم خبر میدادی.ما از وقتی مرغ اینهمه گرون شده،دیگه نخریدیم

نازی: سلام سلام چی دارین میگین؟

مریم خانم: خدا خیرش بده این حسن آقا،هر وقت واسش مرغ یخی میاد،به همه دوست و آشنا ها خبر میده

رهاجون: خوب خواهر همین کارا رو میکنه که ما اونهمه تو صف وایمیستیم،آخرشم بهمون نمیرسه،میگه تموم شد

نازی: اکبرآقا هم وقتی واسش گوشت ارزون میاد،واسه ما و بقیه آشناهاش کنار میذاره

رها جون: می بینین؟ همه جا پارتی بازیه. واسه همین مملکت درست نمیشه

نازی: ای بابا اینا که چیزی نیس، پارتی بازی اون بالاهاس که میلیون، میلیون میخورن

سمیرا: سلام  خوشگلا، خوب دارین دل میدین،قلوه می گیرین

نازی: منکه تا همسایه ها میگن مرغی گوشتی اومده، زنگ میزنم شوهرم، از اداره ش میاد، میگیره، می ذاره دم خونه، برمیگرده. بهش میگم تو که حقوقت سر جاشه، یک کم به خانواده ت برس

سمیرا: ای خواهر، تو ادارات که کسی کار نمی کنه، یک هفته س میرم شهرداری، هر روز اونی که باید یه امضا الکی پای برگه بندازه نیس، میگن رفته الان برمیگرده. یک دو ساعت میشینم، خسته میشم، باز فرداش میرم

مریم خانم: همسایه بالاییمون امسال سه تا ماشین ثبت نام کرده، زنش میگه هر کدوم صد میلیون سود داره

رها جون: چجوری ثبت نام میکنه، من که پسرم، سپهر،میخواست ثبت نام کنه، دو دقیقه بعد از زمان شروع ثبت نام ،گفت همه ماشینا فروخته شد. میگه فقط خوداشون ثبت نام می کنند. معلومه با اینهمه سودی که داره، نمیذارن به ما فقیر بیچاره ها برسه

نازی: اون بالاها میلیارد میلیارد میخورن، بعد ما میریم تو صف مرغ و گوشت

سمیرا: شنیدین علی آقای سوپری واسه دو تا پسراش ماشین خریده، تو اسنپ کار کنن؟

مریم خانم: معلومه خوب خواهر، اونقدر که علی آقا قیمت دلارو داره، رییس بانک مرکزی نداره. هر روز که دلار گرون میشد، قیمت جنساشو بالا میبرد. دیگه کار نداشت واقعا قیمت این جنس بالا میره یا نه

رها جون: بخدا مردم بی انصاف شدن. فک کنم دین و ایمون مردم کم شده که اینجوری می کنن. همین کارارو کردن که کرونا اینجور گریبانگیرمون شده

نازی: ای بابا ما رفتیم پارچه بخریم، میگیم چنده؟ میگه شما بپسندین، من زنگ بزنم ببینم قیمتش چند شده؟

سمیرا: آبجی، پروین خانم شوهرش توی کار چوبه، میگه شوهرم جنساشو سه برابر فروخته، ولی بازم ضرر کرده

رها جون: ای بابا انصافم خوب چیزیه، ما بیچاره ها که معلمیم و حقوقمون ثابته، چی بگیم؟

سمیرا: آره، همه از ما زرنگترن، آقا اسدالله که کارگر سر گذره،از وقتی کرونا اومده، دیگه سر کار نمیره. همونجا می شینه، یه تابلو هم نوشته کارگر. ماشینا که رد میشن، می بینن کار گیر نیاورده، پنجاه تومن صد تومن بهش میدن. میگه اگه کرونا دووم داشته باشه، یکی دو ماه دیگه ماشین میخرم

نازی: بیا اینم از کارگرامون

شیرین جون: سلام سلام یه خبر دارم واستون، آبنبات. دوباره شوهرم کارمند دولت شد

نازی: واا چند ماه پیش که گفتی کارخانه یی که شوهرت توش کار میکنه، به بخش خصوصی واگذار شد

شیرین جون: خدا خیرش بده، قوه قضاییه دوباره انتقالو فسخ کرد، باز دولتی شد. چند ماه بود که ما یک درمیون حقوق می گرفتیم. الانم کارمند کم داشتن، باباش پسرمم برد، همونجا استخدام کرد

نازی: پسرت که رشته ش ماشین آلات کشاورزیه

شیرین جون: خوب باشه خواهر، نمیخوان که کار کنن اونجا، یه حقوق دولتی بگیرن. بقیه شو با کارای دیگه تامین می کنن

رها جون: شیرین جون تو هنوزم شوهرت تو کار دلاره؟

شیرین جون: تا زمانی که کارخانه دولتی بود هر روز میومد بیرون، میرفت یه چند هزار دلار خرید فروش میکرد. یه برکتی تو زندگیمون میومد. از وقتی کارخانه خصوصی شد، دیگه نمیذاشتن دودر کنه. حالا باز میتونه برگرده سر کاسبیش

نازی: خوبه والا دولت امروز کارخانه را به بخش خصوصی واگذار می کنه، فردا قوه قضاییه بر میگردونه

رهاجون: سپهر من میگه اگه کارخانه های دولتی رو مجانی هم، به یکی که از پسش برمیاد، واگذار کنن ،ضررش کمتره که دولت اداره ش کنه و همه بودجه کشورو بریزه توی اونها. تازه آخرشم تولیدی نداره. کارخانه دارها با کارخانه سود می برن ، دولت با کارخانه داری ضرر

نازی: اگه اینطوره پس چرا باز قوه قضاییه برش می گردونه

مریم خانم: عزیزم اینا با هم درگیرن، دارن دعواهای خودشونو صاف می کنن، به خوب و بدش کاری ندارن

شیرین جون: منکه خوشحالم که شوهرم دولتی باشه. سر ماه حقوقمونو می گیریم چه کارخانه سود بده چه ضرر

رها جون: آره دیگه کارخانه که مال دولت باشه، رییس و کارگر فقط فکر حقوق و پاداششونن. کسی فکر پیشبرد کار و سود بردن کارخانه نیس

نازی: پس شیرین جون همین روزا واسه پسرت یه آستینی بالا بزن، دیگه کار و بارش هم که روشن شده

شیرین جون: آره دیشب بهش گفتم. ولی ابروشو بالا انداخت که حالاها زن نمیخواد. پدرسوخته چن تا دوس دختر جورواجور داره. تازه از یکی دوتاشون، پول هم می گیره

نازی: منم اگه مث الان فک میکردم، ازدواج نمیکردم، دختر پسرا الان خیلی خوش میگذرونن

مریم خانم: واا نازی جون این چه حرفیه؟ این کارا گناه داره. پاشو می خورن

شیرین جون: مریم جون، زمونه عوض شده. اگه بدونی دخترا چه رقابتی سر پسرم دارن، چقد زنگ می زنن، با ماشین میان دنبالش، واسش کادو میگیرن. انگار نه انگار که این دخترا پدرو مادری دارن که کنترلشون کنه

سمیرا: خوبه والا. حالا دیگه دخترا، خودشونو مفت و مجانی دراختیار این و اون می ذارن، تازه پول هم می دن

نازی: عزیزم دارن عشق و حال می کنن، زندگی می کنن. چرا باید خودشونو اسیر یکی بکنن. هی براش بشورن و بپزن. آخرشم بهشون بگه ضعیفه

مریم خانم روشو به رها جون میکنه، لپشو میکشه چشماشو میگردونه: وا چه دوره زمونه یی شده. چه حرفایی آدم میشنوه

رها جون رو به مریم خانم: خواهر انگار خواستگاری ور افتاده هیچکی درخونمونو نمیزنه واسه دخترام .من سن اینا بودم بچه دومم حامله بودم.چی میشه عاقبت دخترام؟

نازی: عزیزم آزادشون بذار. برن با یکی که دوسش دارن، بچرخن. من دوستام دارن با دوس پسراشون زندگی می کنن. کار می کنن محتاج پول کسی هم نیستن، خیلی هم بهشون خوش میگذره

رها جون: نه عزیزم این خبرا هم نیس، گرفتاری هم خیلی دارن. دلاشون پر از غمه، آرزوی داشتن شوهری مثل شوهر تو رو دارن. دختر همسایمون تا حالا دو تا بچه انداخته، دوس پسرش پول قرصاشو که نداده هیچ، تازه پرسیده از کی حامله شدی؟

نازی: آره خوب هر روز یه داستانی دارن. ولی بجاش زندگیشون اینجور یکنواخت نیس

مریم خانم: رهاجون همین دخترایی که ازدواج کرده بودنم  که یکی یکی دارن طلاق می گیرن

سمیرا: وای دیدین آتنا، دو ماه بعد عروسی، جهازشو برداشت اومد خونه مامانش؟

نازی: واقعا؟ کی؟

سمیرا: دختره اومده در خونشون، گفته ما چن ساله باهمیم و همو دوس داریم. اونم گفته دیگه با همچی مردی زندگی نمی کنم

مریم خانم: واقعا؟ چه احمق. دختر خانم سعادتی هم همین اتفاق واسش افتاد. ولی به دوس دختر قبلی شوهرش گفته بود، تو اگه خوب بودی باهت عروسی می کرد. منکه شوهرمو دوس دارم. با این لاشی بازیهایی که تو داشتی، قدر منو بیشتر میدونه.

نازی: من آتنا رو می شناسم. اونم مطمئنا زیر سرش بلند شده بوده که شوهره رو مفت و مسلم، ول کرده اومده. خوبه هممون میدونیم که تا یه ماه به عروسیش، با این ماشین میبردنش، با یه ماشین دیگه برمیگردوندنش

رهاجون: نازی خانم گناه مردمو نشور. از دل مردم چه خبر داری؟ آتنا خیلی دختر خوبیه. خانواده ش هم خیلی باشخصیتن

سمیه: سلام. خوب جمعتون جمعه. راستی نازی جون یه بار خیلی بزرگ، واسم از ترکیه اومده. لباس، لباس بچه، لوازم آرایش، یه عالم اکسسوری، عصر حتما بیا ببین تا تموم نشده

سمیرا مگه مرزا باز شده؟

نازی: نه جونم. سمیه جون خواهرش اونوره، بارا رو قاطی بار تریلی ها می فرسته یا با کولبر میاره

سمیرا خوب اینکه قاچاقه

نازی: حقشونه، هر چی که هس قیمتش یک چهارم بازاره. نمدونی مغازه دارا دارن چه پوستی از مردم می کنند. درسته که میگن کالای ایرانی. ولی چون انصاف ندارن، هم جنساشون بده هم از خارجی  گرونتره

سمیرا: خداییش اینو که راست میگی. وقتی جنس خارجی میاد، تولیدکننده ها اشک میریزن که همه بیگانه پرستن، کسی جنس مارو نمیخره، کارگرامون بیکار شدن. تا ورود همون کالا ممنوع میشه، هم قیمتو بالا میبرن، هم کیفیتشون به لعنت خدا نمی ارزه

رها جون: راست میگی خواهر. سپهرم میگه اگه عوارض گمرکو حذف کنن، تازه می فهمیم که بیشتر کارخانه های ما اصلا کارخانه نیست، دارن با اختلاف همین عوارض گمرکی پول چاپ می زنن. صد ساله برای کمک به تولید داخلی، داریم عوارض می گیریم. آخرشم تولیدی که قیمت و کیفیتش خوب باشه نداریم. مگه همون چند کارخانه یی که صادرات دارن و بخاطر رقابت با خارج، هم کیفیتشون مورد قبوله، هم قیمتاشون

سمیرا: ما دامادمون توی کار صادراته. یه وقتایی چنان بالا می برنشون که انگار دارن جهاد می کنن. تا یه جنس کم میشه، باز صادراتو ممنوع می کنن. صادرکننده رو دستگیر. دامادمون میگه، یه سال طول میکشه تا ما یه بازاری رو واسه صادرات راست و ریس کنیم. حالا تو کشوری که سالی سه چهار بار صادرات یک کالا ممنوع میشه، بعد دوباره آزاد. مشتری خارجی ما میره از یک کشور دیگه وارد میکنه، بعدشم با همون ادامه میده. میگه مسئولین ما مثل اسباب بازی با اقتصاد هر روز بازی می کنن. انتظار دارن وضع کشور خوب هم بشه

مریم خانم رو به سمیه: عزیزم مزونت کجاست من بیام ببینم، دیروز رفتم بازار، قیمتا پر درآوردن، دست خالی برگشتم. نباید قیمت لباس به قیافش بخوره؟ بخدا نمیخوره

همه با هم میخندند

المیرا خندون به بقیه نزدیک میشه: سلام جون جونیا. دفه بعد اگه بدون من غیبت کنین، ازتون دلخور میشم. شنیدین ترامپ با تایید رسمی برنده شدن بایدن، بازم گفته من رییس جمهور آمریکام، بایدن تقلب کرده

رها جون: مرتیکه دیوانه اس

المیرا: خیلی گوگولیه، من که دوسش دارم

رها جون: کجاش گوگولیه. آمریکا رو بهم ریخته. خوبه که ما هم یکی عینشو داشتیم

همه با هم میخندند

اکرم خانم با عجله رد میشه، روشو میکنه به مریم خانم: مریم جون میگن فروشگاه کوروش روغن سرخ کردنی آورده. خیلی وقت بود گیر نمیومد.

مریم خانم به بقیه:  بدوین بریم تا تموم نشده، بخریم

محمد تقی سعدی نام

آذر 1399

www.sadinam.com

در باره ی نویسنده

مدیر

2 نظر

    سلام جناب مهندس
    خیلی زیبا نوشتید خوشم اومد. طلوعی

    سلام جناب مهندس
    خیلی زیبا نوشتید خوشم اومد. طلوعی
    هاهاهاها میفرستم پیام میده این دیدگاه تکراریه قبلا هم همچین پیامی فرستادید!!!!!
    چرا مردم رو وادار میکنید یه چیز دیگه بگن!!!!؟؟

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *