داستان

آزادی از زندگی

آزادی از زندگی

آزادی از زندگی 

دو تا از آشنایان من ، عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و پنهان و آشکار برای زندگی مشترک ابراز علاقه  میکردند و  ترسها و بیمها از مخالفت دیگران و سنگهایی که پیش پا میگذارند هر دو را آزرده و نگران میکرد تا بالاخره زندگی لبخندش را نمایان کرد و این دو به وصال هم رسیدند و نمونه ای شدند از زوجهای عاشقی که تحسین و حسرت دیگران را برمی انگیزند. 

این دو دلداده روزهای طلایی زندگی را پشت سر میگذاردند بی آنکه چیزی بتواند ذره ای از شیرینی زندگی را برایشان کم کند و پس از دو سال خبر بارداری ، خوان نعمت دیگری برایشان باز کرد  و برگی دیگر به دفتر خوشیختی این زوج زیبا افزود. رفتند و آمدند و مراقبت کردند و همراهی و عاقبت فرزند که دختر به غایت زیبایی بود چشم به جهان گشود و این دو دلداده را غرق شادی کرد .  خوشبختی احساس شخصی انسانهاست و به میزان مال و اموال و مقدار قدرت  و امکاناتی که فرد دارد وابسته نیست و در حالی که فردی با موقعیت مشخص احساس پوچی و بیهودگی میکند ، شخص دیگری با همان موقعیت و میزان کامیابی میشود خود را خوشیختترین احساس کند . بهر حال این زوج با عشقشان بهمدیگر و به فرزند زیبایشان جزو معدود خوشبخترینهای دنیا محسوب میشدند و اصلا بهم اجازه نمیدادند که مشکلی آن دیگری را بیازارد. 

نه ماهی از تولد فرزند دلبندشان گذشته بود که زنی از نزدیکان برای احوالپرسی سری به آنها میزند و ضمن در آغوش گرفتن فرزند به نظرش می آید که کودک طبیعی نیست و به نسبت سنش ، میزان حرکتی و هوش کمتری را دارد و نگاهش آنگونه که باید، نافذ نیست. در حالی که سخت بوده که با نگاه عاشقانه این پدر و مادر عاشق به طفلشان ایرادی از کودک بگیرد، ناچار موضوع را  به نرمی درمیان میگذارد و درخواست میکند بچه را به دکتری نشان دهند. زن و شوهر پس از رفتن میهمان ، بهم دلداری میدهند که حرف زده شده مربوط به حسادت احتمالی بوده و در حالی که هر کدام بشدت نگران بودند، سعی در آرامش دیگری داشتند. آنشب تقریبا خواب بچشم دو عاشق نرفت و فردا به اتفاق پیش بهترین دکتری که میشناختند رفتند و دکتر پس از معاینات اولیه تایید کرد که مشکلاتی وجود دارد که ناشی از ازدواج فامیلی بوده است. در زمان برگشتن از مطب دیگر برق خوشبختی در چشمان این دو کبوتر عاشق دیده نمیشد و در عین ناباوری باید قبول میکردند که فرزند دلبندشان معلول ذهنی حرکتی است و هیچ درمانی هم برای آن شناخته شده نیست.

 آسمان آبی و نورانی زندگی آنان خیلی زود تبدیل به شب سرد هولناکی میشد که این دو عاشق سزاوار آن نبودند. روزها از پی هم گذشت تمام هوش این زوج سابقا خوشبخت صرف این میشد که از دیگران اطلاعات دکترهای خوب را پیدا کنند، دکتری نماند که مراجعه نکنند، برگشت خوشبختیشان وابسته به باز شدن این گره کور بود. چند نفر توصیه کردند بروند اروپا، آلمان و انگلیس و حتی اسرائیل را زیر پا گذاشتند و همه جا یک جواب شنیدند، این مشکل مادرزادی معالجه ندارد. حالا حتی میترسیدند که دوباره بچه دار شوند، زیر نظر دکتر دو بچه دیگر آوردند که خوشبختانه سالم بودند. ولی این غمشان را کاهش نمیداد، دو کبوتر شکسته بالی بودند که دیگر آن شور و اشتیاق به زندگی را نداشتند حتی فرزندانشان هم از داشتن چنان خواهری جلو دوست و آشنا احساس سرشکستگی میکردند. دختر معلولشان بزرگ و بزرگتر میشد و هرچند احساسات خوب انسانی را مانند تفکر و قدرت یادگیری و توان حرکتی را نداشت ولی بجای آن حس مقایسه خود با دیگران و حس حسادت و احساس درد ناتوانیش روز بروز افزایش می یافت و ضمن اینکه خود میفهمید که از دیگران خیلی عقبتر است ، گریه هایش و بازشدن عقده هایش بقیه را هم عذاب میداد. چاره ای نبود آواری بود که بر سر این خانواده خراب شده بود و باید میسوختند و میساختند و تحمل میکردند. کودک بزرگ و بزرگتر میشد ولی هنوز مانند یک نوزاد هیچ کنترلی برخود نداشت و تمام نیازهای خوردن و نظافت باید توسط والدین انجام میشد و حالا آثار بلوغش هم ظاهر میشد ، دیگر مادرش توان نظافت و بردن حمام و دستشویی را نداشت و کودک باید انتظار میکشید شب که پدرش خسته از سر کار برمیگردد، حمامش کند . در تمام این سالها ، این پدر و مادر باهم به هیچ میهمانی و یا عروسی و یا سفری نرفتند و حتما یکی از بچه مراقبت میکرد، هم بردن بچه کار مشکلی بود و از آن مهمتر، این کودک با دیدن کودکان همسن خود، تحمل خود را از دست میداد و چنان شیونی میکرد که تحملش برای همه دشوار بود. و ایندو همان زوج خوشبختی بودند که جدایی ناپذیر مینمودند و دست تقدیر حالا اینگونه بزمینشان زده بود. هنوز هم به پزشک مراجعه میکردند و دکترها محترمانه حرفشان این بود که دعا کنید زودتر این کودک بمیرد تا هم خودش راحت شود و هم شما. در همین اوان دوباره این زوج زیر نظر دکتر بچه دار شدند و هنوز جنین 6 ماهه بود که کودک معلولشان مرد، درست است که خیلی گریه کردند و خاکسپاری داشتند و تعزیه گرفتند ولی همه فامیل خوشحال بودند که این بلا از سر این خانواده ناکام رفع شد و شاید پدر و مادر هم بدون اینکه ابراز کنند نزدیک به همین نظر را داشتند بچه هایشان هم داشتند نفسی میکشیدند و مانند گرسنه ای که تازه به غذا رسیده، مدام به دیدار فامیل می رفتند و هر هفته سفری به شمال. یواش یواش زخم پانزده ساله این خانواده داشت بهبود پیدا میکرد که بچه بدنیا آمد و دقیقا همان شکل فرزند اولی و با همان وضعیت معلول ذهنی!!! و این گونه خانواده ای تباه شد و فرصت لبخند زدن و شادی را برای تمام عمر از دست داد.

چرا همه گذاشتند تمام عمر یک خانواده 4 نفری که میشد با خنده و خوشبختی و ایام خوب به سر شود صرف نگهداری تکه گوشتی شود که هیچکس آینده ای برای آن متصور نبود؟ چرا زندگی 4 انسان فدای جنینی نیمه کاره شد. چرا نمیشد با خلاص کردن این تکه گوشت ، خانواده ای را از درد و غم نجات داد؟ 

چرا مرگ خوش این طفل ناقص جنایت محسوب شود و تباه کردن عمر یک خانواده 4 نفره سالم گناه نیست؟ اگر به زندگی پرندگان دقت کنید ، جوجه هایی را که به هر علت ناقص میشوند را غذا نمیدهند و از لانه بیرون می اندازند تا بتوانند تمام انرژی خود را صرف جوجه های سالمشان کنند که میتوانند ادامه دهنده نسل باشند. چه بسیار افرادی داریم که خوب زندگی کردند و فرزندان خود را به جایگاه های علمی اجتماعی مناسب رسانده و در حد توان، زندگی مناسبی را اداره نمودند ولی از بد حادثه، به بیماریی مبتلا شده اند که علاجی ندارد و تنها کار باقیمانده اینست که درد و رنج بکشند تا آن بیماری آنقدر پیشرفت کند که منجر به مرگشان شود. چرا نباید این گروه اجازه داشته باشند که این دوران را کوتاه کنند و از پزشکان بخواهند که مرگ خوش ( اتانازی ، مرگیاری ، هومرگ ) را برایشان تجویز کنند؟ 

نگویید که در صورت تصویب چنین قانونی ممکن است در این قالب جنایاتی صورت گیرد که این نگرانی شامل همه قوانین است. درست است که مواردی وجود دارد که فردی را همه فکر میکرده اند لاجرم دارد میمیرد، بگونه ای نجات پیدا کرده ولی نباید این نگرانی اجازه دهد که ما گروه کثیری را مجبور به تحمل درد و رنج بی پایان و تقبل هزینه های سرسام آور پزشکی و اشغال امکانات محدود پزشکی کشور کنیم بلکه میشود دقت عمل گروه تصمیم ساز مرگ خوش را بالا برد که حتما چند پزشک متخصص و مسئول هستند. هرچند مرگ خوش ابتدا در آلمان نازی شروع شد و چون قرار بود این رژیم کوبیده شود ، این موضوع را هم در ادامه جانی بودن نازی ها ذکر میکنند ، لکن الان کشور های زیادی مرگ خوش را تصویب کرده و حسب درخواست مریض و خانواده وی ، توسط پزشکان تجویز میشود و به دو شیوه مستقیم و غیر مستقیم دسته بندی میشود . تجویز داروی کشنده و یا جدا کردن مریض از دستگاههای حمایتی شیوه مستقیم محسوب شده  و در شیوه غیر مستقیم ، پزشک با تجویز دارویی، مقدمات مرگ بیمار را فراهم میکند. در کشورهای هلند، بلزیک، سوئیس، لوکزامبورگ و ایالات واشنگتن ، مونتانا، کالیفرنیا و اورگان آمریکا، روش غیر مستقیم قانونی است و پس از بررسی کمیسیون پزشکی انجام میشود و در سوئد و هلند حق پایان دادن به زندگی قانونی است .

 با اینکه مشهور است که کلیسا با مرگ خوش مخالف است ولی مرگ پاپ ژان پل دوم، رهبر سابق کلیسا بیانگر اینست که درخواست مرگ خوش را کرده و در آخرین صحبتش به پیروانش گفته” بگذارید بروم خانه پدر” و پزشکان بر اساس خواست وی مراقبت لازم را برای زنده نگه داشتن او نکردند. در فیلم آمریکایی مشهور لیست سیاه ، بازیگر نقش اول فیلم، درخواست دوستش که سرطان استخوان دارد و باید درد بی پایانی را تحمل کند را اجابت میکند و مرگ او را تسهیل میکند. جالب است که محدودیتهای قانونی کشورها در زمینه مرگ خوش، سوئیس را تبدیل به کشوری کرده که افرادی که مریضیهای لاعلاج دارند را به عنوان آخرین سفر، به این کشور زیبا بکشاند و در آنجا با مرگ خوش و مرگ با عزت زندگی خود را پایان دهند.

“ژان ژاک دوگوش” سناتور بلژیکی که کارزاری را در حمایت از اوتانازی هدایت می کند در دفاع از قانونی شدن مرگ خودخواسته بیماران و از جمله بیماران خردسال در این کشور می گوید: واقعیت این است که امکانی که ما ایجاد کردیم به وضعیتی منجر شد که حالا خیلی از بیماران به نوعی آرامش خاطر دارند، چون می دانند که می توانند از این امکان استفاده کنند. البته اجباری به استفاده از این گزینه ندارند اما همین که چنین امکانی وجود داشته باشد تغییر بزرگی در وضعیت  سیاری از آنان ایجاد می کند. به گزارش یورونیوز، بلژیک در سال ۲۰۱۴ مرگ خودخواسته برای بیماران زیر سن قانونی را به شرط رضایت والدین شان مجاز اعلام کرده و در حال حاضر تنها کشور دنیا است که اوتانازی را بدون محدودیت سنی مجاز می‌شمارد.

هلند هم اجازه مرگ خودخواسته را به کودکان داده اما سن این کودکان باید بالای ۱۲ سال باشد کانادا نیز قوانینی را در ژوئن سال جاری تصویب کرد که به پزشکان اجازه می‌دهد تا به بیماری که خواهان اتانازی است، کمک کننددرسوئیس اجازه داده می شود که فردی مثلا با تجویز داروی سمی به مرگ فرد بیمار کمک کند.

سعدی نام اردیبهشت 97

SADINAM.COM   آدرس سایت

در باره ی نویسنده

مدیر

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *