در باز شد، پسر صاحب کارش بود که میومد تو. نه اینکه جذاب نباشه. ولی حوصله شو نداشت. لابد باز
بیشتر بخوانیدبمبها رو با احتیاط عقب ون گذاشت. پریروز همرزمش این ونو از یک روستا دزدیده بود. حالا همه چی مهیا
بیشتر بخوانیدسحر روی صندلی فرودگاه نشسته بود. منتظر اعلام پرواز کیش. یه ساعت پیش باید می پرید، ولی طبق معمول پرواز
بیشتر بخوانیدخونه مون یه پاسیو بزرگ داشت که یک فیلتوس سه متری و دو سه تا درختچه تزیینی دو سه متری،
بیشتر بخوانیدبا عجله سوییچ ماشینشو برداشت و از در خونه بیرون زد. عه. باز این همسایه پررو ماشینشو سپر به سپر
بیشتر بخوانیدخنده زورکی در اندیشه هاش غوطه ور شده بود، طوری که انگار شلوغی دورو برشو حس نمیکرد. مامانش که
بیشتر بخوانید